سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 376 ، بازدید دیروز: 411 ، کل بازدیدها: 13094706


صفحه نخست      

دیگر رسیده است زمان رسیدنت

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 93/10/6 ساعت : 5:25 عصر

کی میرسم به لذت در خواب دیدنت
سخت است سخت از لب مردم شنیدنت

 
هرکس که این ستاره ی دنباله دار را
یک قرن پیش دیده زمان دمیدنت

 
از مثل سیل آمدنت حرف می زند
از قطره قطره بر دل خارا چکیدنت

 
پروانه ها به سوختنت فکر می کنند
تک شاخ ها به در دل طوفان دویدنت

 
من …من ولی به سادگی ات مهربانی ات
گه گاه هم به عادت ناخن جویدنت

 
آخر، انار کوچک هم بازی نسیم  !
دیگر رسیده است زمان رسیدنت

 
پایین بیا که کاسه ی دریوزگی شده است
زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت

 
یا زودتر به این زن تنها سری بزن
یا دست کم اجازه بده من به دیدنت  …

پانته آ صفایی بروجنی


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عشقت به طوفان های بی هنگام می ماند

بدست در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 93/3/11 ساعت : 2:11 عصر

 

عشقت به طوفان های بی هنگام می ماند

عشقت به طوفان های بی هنگام می ماند

مغرور و بی پروا به سویم پیش می راند


از هر چه دارم چشم می پوشم اگر دنیا

یک شب مرا زانو به زانوی تو بنشاند


زانو به زانوی تو، ای دریای دور از دست!

و هیچ کس جز جنگل حَرّا نمی داند


که گاه دریا می تواند با نوازش هاش

تا آخرین رگبرگ هایت را بلرزاند


که گاه دریا می تواند گرم باشد گرم

آن قدر که آوندهایت را بسوزاند


آن قدر که آتش بگیرد شاخ و برگت تا

عریانیِ تو موج ها را هم برقصاند


من ریشه ام در آب و موهایم به دست باد

دلفین پیری در دلم آواز می خواند


دریا نمک بر زخم هایم می زند اما...

اما کسی جز جنگل حَّرا نمی داند...



پانته آ صفایی بروجنی

 


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی

تو ریختی عسل ناب را به کندوها

بدست در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 93/2/2 ساعت : 9:37 صبح

 

تو ریختی عسل ناب را به کندوها

به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها

 

شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد

و روی شانه ی من ریخت موج گیسوها

 

تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی

و صبح سر زد از لابلای شب بوها

 

و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند

و پیش هم که نشستند آلبالوها_

 

تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید

صدای خنده ی خلخالها، النگوها

 

و دستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد،

رها شدند در آرامش تنت قوها

***

شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز

چقدر خاطره دارند از تو جاشوها

 

تو نیستی و دلم چکه چکه خون شده است

مکیده اند مرا قطره قطره زالوها

 

«فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست

«جدال روز و شب فرش ها و جارو ها»

 

شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای

پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...

 

پانته آ صفایی

دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی

دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 92/10/16 ساعت : 12:33 صبح

دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟  آیا زنی غریبه در این کوچه‌ها نبود؟؟ 


دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود؟

آیا زنی غریبه در این کوچه‌ها نبود؟؟

 

آن دختری که چند شب پیش دیده‌اید؟

دمپایی‌اش -تو را به خدا- تا به تا نبود؟

 

یک چادر سیاه ِ کشی روی سر نداشت؟

سر به هوا و ساده و بی‌دست و پا نبود؟

 

یک هفته پیش گم شده آقا! و من چقدر،

گشتم ولی نشانی از او هیچ‌جا نبود   ...

 

زنبیل داشت، در صف نان ایستاده‌ بود

یک مشت پول خُرد… نه آقا! گدا نبود!

 

یک خرده گیج بود ولی نه… فرار نه…

اصلن به فکر حادثه و ماجرا نبود

 

عکسش؟ درست شکل خودم بود…مثل من

هم اسم من و لحظه‌ای از من جدا نبود

 

یک دختر دهاتی و تنها… که لهجه‌اش

شیرین و ساده بود… ولی مثل ما نبود

 

آقا! مرا دقیق ببین! این نگاه خیس…

یا این قیافه در نظرت آشنا نبود؟...

 

دیشب صدای گریه‌ی یک زن شبیه من

در پشت در مزاحم خواب شما نبود؟...


 

پانته آ صفایی بروجنی


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گرچه گاهی بالشم از گریه تا فردا تر است

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 92/6/10 ساعت : 4:34 عصر

 

گرچه گاهی بالشم از گریه تا فردا تر است  با خیالش خواب هایم شب به شب زیبا تر است

 

گرچه گاهی بالشم از گریه تا فردا تر است

با خیالش خواب هایم شب به شب زیبا تر است

 

مثل دلفینی به دام افتاده در استخرم، آه!

ظاهراٌ مشغول رقصم، چشم هام امّا تر است

 

من نه، هرکس خواب اقیانوس را هم دیده است

چشم هایش مثل من تا آخر دنیا تر است

 

زندگی مثل سیابازی است، آدم هر چقدر

دوستدارانش فراوان تر، خودش تنهاتر است

 

گاه می گویم که باید چشم هایم را ... ولی

هرچه محکم تر ببندم چشم، او پیداتر است

 

پانته‌آ صفایی

 


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 92/5/7 ساعت : 3:39 صبح

 

سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی

سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی

شب و روزم شده چشمان سیاهی که تویی

 

بنــدبازی وســـط معــــــرکه ام ، وای اگــــر

روی دوشـم بنشیند پر کاهی که تویــی !

 

زیر پایم پلی از موست ، ولــی زل زده ام

بین چشمان تماشا به نگاهـی که تویــی

 

کور کرده ست مرا عشــــق و سر راهـم باز

باز کرده ست دهان حلقه ی چاهی که تویی

 

نیست کم وسوسه ای سیب بهشت ، اما من

دستم آغشتــــه به نارنج گناهی که تویی ...!

 

پانته آ صفایی بروجنی

 


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چون واگنی فرسوده در راه آهنی خالی

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 91/10/24 ساعت : 12:58 عصر

 

چون واگنی فرسوده در راه آهنی خالی

 

چون واگنی فرسوده در راه آهنی خالی

از من چه باقی مانده جز پیراهنی خالی؟

 دارد فرو می ریزد اجزای تنم در من

آن طور که دیواره های معدنی خالی

 چون آخرین سربازِ شهری سوخته یک عمر

جنگیده ام در مرزهای میهنی خالی

 حالا که سر چرخانده ام در باد می بینم

پشت سرم شهری است از هر روشنی خالی

 گنجایش این جام ها اندازه ی هم نیست

من استکانم شد به لب تر کردنی خالی

 آن باغبانم که پس از یک عمر جان کندن

از باغ بیرون آمدم با دامنی خالی

 

پانته آ صفایی بروجنی

 


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بازیچه ی خود ساختی موی سیاهم را

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 91/10/21 ساعت : 12:23 صبح

 

باران نبار

 

بازیچه ی خود ساختی موی سیاهم را

بردی به هر جا خواستی با خود نگاهم را

 

در شهر خود من بایزید کوچکی بودم

از من گرفتی خانه ام را، خانقاهم را

 

بی آشیانم کردی ای طوفانِ بی هنگام!

انداختی تنها درختِ تکیه گاهم را

 

حالا در این باران کجا باید بخوابانم

گنجشک های زخمی بی سرپناهم را؟


من مطمئن بودم تو در خورجین خود داری

هر آنچه امکان دارد از دنیا بخواهم را

 

اما تو هم برداشتی ای بادِ پاییزی!

مثل تمام همسفرهایم، کلاهم را

 

حالا کجا؟ حالا کجا باید بخوابانم

گنجشک ها...گنجشک های بی گناهم را؟

 

پانته آ صفایی بروجنی

 


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاش این همه از دسترسم دور نبودی!

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی، محمدحسین محمدی تاریخ : 91/10/8 ساعت : 1:19 عصر

 

کاش این همه از دسترسم دور نبودی!

 

کاش این همه از دسترسم دور نبودی!

خورشید نبودی و پر از نور نبودی!

 

ای کاش که هم رنگ تو بودم من و ای کاش

بر پیرهنم وصله‌ی ناجور نبودی!

 

گفتند شما مال همید... آه! چه می شد

ای چشمِ تر! این قدر اگر شور نبودی؟

 

پر بود، پر از آهوی یک ساله در و دشت

در شهر اگر این همه ساطور نبودی

 

صیاد که با دست پر آمد... تو چطوری؟

ای صیدِ بد اقبال که در تور نبودی!

 

پانته‌آ صفایی بروجنی

 


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی، محمدحسین محمدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نیامدی و نچیدی انار سرخی را

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 91/8/17 ساعت : 4:16 عصر

انار سرخ سر شاخه خشک شد، افتاد

 

درخت‏ ها همه عریان شدند، آبان شد

و باد آمد و باران گرفت و طوفان شد

                 نیامدی و نچیدی انار سرخی را

                 که ماند بر سر این شاخه تا زمستان شد

نیامدی و ترک خورد سینه ‏ی من و آه

چقدر یک شبه یاقوت سرخ ارزان شد

                 چقدر باغ پر از جعبه‏ های میوه شد و

                 چقدر جعبه‏ ی پر راهی خیابان شد

چقدر چشم به راهت نشستم و تو چقدر

گذشتن از من و رفتن برایت آسان شد

                 چطور قصه‏ ام آنقدر تلخ پایان یافت؟

                 چطور آنچه نمی‏خواستم شود آن شد؟

انار سرخ سر شاخه خشک شد، افتاد

و گوش باغ پر از خنده‏ ی کلاغان شد

 

 پانته‏ آ صفایی بروجنی

 


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محبوب کردن