سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 335 ، بازدید دیروز: 411 ، کل بازدیدها: 13094665


صفحه نخست      

خانه دلتنگ غروبی خفه بود...

بدست در دسته هوشنگ ابتهاج تاریخ : 92/12/27 ساعت : 10:0 صبح

خانه دلتنگ غروبی خفه بود


 

 

خانه دل تنگ ِ غروبی خفه بود
مثل ِ امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست اینهمه درد
در کمین ِ دل ِ آن کودک ِ خرد ؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه !

"هوشنگ ابتهاج"

دیگر اشعار : هوشنگ ابتهاج

کنار امن کجا ، کشتی شکسته کجا

بدست علیرضا بابایی در دسته هوشنگ ابتهاج تاریخ : 91/12/7 ساعت : 4:22 عصر

 

کنار امن کجا ، کشتی شکسته کجا

 

کنار امن کجا ، کشتی شکسته کجا

کجا گریزم از اینجا به پای بسته کجا

 

ز بام و در همه جا سنگ فتنه می بارد

کجا به در برمت ای دل شکسته کجا

 

فرو گذاشت دل آن بادبان که می افراشت

خیال بحر کجا این به گل نشسته کجا

 

چنین که هر قدمی همرهی فروافتاد

به منزلی رسد این کاروان خسته کجا

 

دلا حکایت خاکستر و شراره مپرس

به بادرفته کجا و چو برق جسته کجا

 

خوش آن زمان که سرم در پناه بال تو بود

کجا بجویمت ای طایر خجسته کجا

 

چه عیش خوش ز دل پاره پاره می طلبی

نشاط نغمه کجا چنگ زه گسسته کجا

 

بپرس سایه ز مرغان آشیان بر باد

که می روند ازین باغ دسته دسته کجا

 

هوشنگ ابتهاج

 


دیگر اشعار : هوشنگ ابتهاج
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زبان نگاه

بدست علیرضا بابایی در دسته هوشنگ ابتهاج تاریخ : 91/9/12 ساعت : 12:5 عصر

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست

 

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست 

 تا اشارات نظر نامه رسان من و توست 

 

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم 

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست 

 

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید 

حالیا چشم جهانی نگران من و توست 

 

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید 

همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست 

 

گو بهار دل و جان باش و خزان باش ، ارنه 

ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست 

 

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت 

گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست 

 

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل

هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست 

 

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر 

وه ازین آتش روشن که به جان من و توست 

 

هوشنگ ابتهاج

 

 


دیگر اشعار : هوشنگ ابتهاج
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

بدست علیرضا بابایی در دسته هوشنگ ابتهاج تاریخ : 91/9/11 ساعت : 4:11 عصر

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

 

 

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت 

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

 

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد 

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

 

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد 

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

 

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد 

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت 

 

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد 

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت 

 

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند 

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت 

 

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش 

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

 

  هوشنگ ابتهاج

 


دیگر اشعار : هوشنگ ابتهاج
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

بدست علیرضا بابایی در دسته هوشنگ ابتهاج تاریخ : 91/8/16 ساعت : 5:32 عصر

 

 

 تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

 

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

 

خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد

تنه ای بر در این خانه تنها زد و رفت

 

دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت

قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

 

مرغ دریا خبر از یک شب دریایی داشت

گشت فریاد کشان بال به دریا زد و رفت

 

چه هوایی به سرش بود که با دست تهی

پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت

 

بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید

قلم نسخ براین خط چلیپا زد و رفت

 

هوشنگ ابتهاج

 


دیگر اشعار : هوشنگ ابتهاج
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محبوب کردن