دوباره حسرت چشمت در این سرودن هاست
دوباره سهم من از بودنت نبودن هاست
نمی رسد به نگاه تو بخت کوتاهم
نمی رسد به خدایت بگو چرا آهم
بریده قلب تو از من، ندارمت، دوری
همیشه ابری و سردی، همیشه مغروری
بگو ! بگو که کی زده اینگونه سد به دلت
که دست خسته و سردم نمی رسد به دلت
بگو چه آمده بر من که گیج و بی خبرم
چه شد به قول و قرارت؟ چه آمده به سرم؟
چه شد به عشق غریبه تو باور آوردی؟
چه بی مقدمه سر از دلش در آوردی
بگو چه دیدی از عشقش؟ بگو چه اش سر بود؟
بگو که جلد دلت مثل این کبوتر بود؟
شبیه حرمت عشقم شکسته بال و پرم
پس از تو درد دلم را بگو کجا ببرم؟
پس از تو عین سکوتم، چو مرده ای سردم
برو که من به نبودِ تو باور آوردم
برو که از تو گذشتم ! پریدم از بامت
نمی رسم به تو هرگز، شبیه پیغامت
هاله جعفری
با تشکر از سارا بخاطر پیشنهاد این شعر
دیگر اشعار : هاله جعفری
نویسنده : علیرضا بابایی