شور دیدارت برایم دایمی بود و مدام
صوت زیبایت شبیه زنگِ نوتهای گرام
گفته بودی حاضری حرف دلم را بشنوی
با چه شوقی آمدم خود را بیندازم به دام
در مسیرم تا در دانشکده می آمدم
دیدمت با یک نفر هم صحبتی و هم کلام
حین پایین آمدن از پله ها با خنده ای
از کنارم رد شدی زیر لبی گفتی : سلام
اشک چشمم پرده شد پلکی تو را از من گرفت
دیدنت بر چشم من دیگر از آن پس شد حرام
از همان بالا خودم را پرت کردم تا پرید
این پسر از خواب عشق و قصه اش هم شد تمام
از قضا فردای خوابم در میان پله ها
آمدی گفتی نمی خواهم تو را و والسلام
نیما درویش
دیگر اشعار : نیما درویش
نویسنده :