از آن زمان که آرزو ، چو نقشی از سراب شد
تمام جستجوی دل ، سوال بی جواب شد
نرفته کام تشنه ای ، به جستجوی چشمه ها
خطوط نقش زندگی ، چو نقشه ای بر آب شد
چه سینه سوز آه ها که خفته بر لبان ما
هزار گفتنی به لب ، اسیر پیچ و تاب شد
نه شور عارفانه ای ، نه ذوق شاعرانه ای
قرار عاشقانه ام ، شتاب در شتاب شد
نه فرصت شکایتی ، نه قصه و روایتی
تمام جلوه های جان ، چو آرزو به خواب شد
نگاه منتظر به در ، نشست و عمر شد به سر
نیامده به خود دگر ، که دوره ی شباب شد
صنعتگر
دیگر اشعار : ناشناس، صنعتگر، مهین عمید
نویسنده : علیرضا بابایی