روزی از راه آمدم اینجا ساعتش را درست یادم نیست
دیدم انگار دوستت دارم علّتش را درست یادم نیست
چشم من از همان نگاه نخست با تو احساس آشنایی کرد
خنده اَت حالت عجیبی داشت حالتش را درست یادم نیست
زیر چشمی نگاه میکردم صورتت را و در خیال خودم
می زدم بوسه بر کنار لبت لذّتش را درست یادم نیست
آن شب از فکر تو میان نماز بین آیات سوره ی توحید
لَم یَلِد را یَلِد ولَم خواندم رکعتش را درست یادم نیست
باورش سخت بود و نا ممکن که دلم بوی عاشقی می داد
پیش از این او همیشه تنها بود مدّتش را درست یادم نیست
مانده بود از تمام خاطره ها یک نفر در میان آئینه
اسم او مهرداد بود اما شهرتش را درست یادم نیست
خواب تو خواب هر شبم شده بود راه تعبیر آن سرودن شعر
یک غریبه همیشه پیش تو بود صورتش را درست یادم نیست
عادت عشق دل شکستن بود و مرا عاشق نگاه تو کرد
واقعاً او چه خوب می دانست عادتش را درست یادم نیست
عاقبت مرد بین آئینه بی خبر رفت و در شبی گم شد
چون لیاقت نداشت یا اینکه جرأتش را درست یادم نیست
مهرداد بابایی
وبلاگ شاعر : http://mehrdadbabaei.blogfa.com
تشکر از ...Hanie Mo به خاطر پیشنهاد این شعر
دیگر اشعار : مهرداد بابایی
نویسنده : علیرضا بابایی