سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 74 ، بازدید دیروز: 327 ، کل بازدیدها: 13114554


صفحه نخست      

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 92/12/15 ساعت : 11:52 صبح

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست  صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست

 

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست

صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست

 

باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد

دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست

 

پیش من از مزاحمت بادها نگو

طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست

 

هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد

یک بار هم سوال نکردی بهار چیست

 

در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟

خُب...کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست؟

 

روزی قرار شد برسیم آخرش به هم

حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟

 

 

مهدی فرجی


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من مدتی ست ابر بهارم برای تو

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 92/11/13 ساعت : 5:26 عصر

ماهی مرده کنار دریا

 

من مدتی ست ابر بهارم برای تو

باید ولم کنند ببارم برای تو

 

این روزها پر از هیجان تغزّلم

چیزی به جز ترانه ندارم برای تو

 

جان من است و جان تو، امروز حاضرم

این را به پای آن بگذارم برای تو

 

از حد «دوست دارمت» اعداد عاجزند

اصلاً نمی شود بشمارم برای تو

 

این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت

دریا نداشت دل بسپارم برای تو

 

من ماهی ام تو آب، تو ماهی من آفتاب

یاری برای من تو و یارم برای تو

 

با آن صدای ناز برایم غزل بخوان

تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو

 

مهدی فرجی


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 92/9/30 ساعت : 10:43 عصر

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست  هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست 

 

بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست

وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

 

شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ

در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست

 

با شعر حق انتخاب کمترى دارى

آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست

 

هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است

هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست

 

هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست

هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست

 

پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند

از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست

 

در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد

دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست

 

دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست

بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست

 

من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم

من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست

 

تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها

بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست

 

تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد

که آخر پاییز امروز است یا فرداست

 

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست

هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست

 

 

مهدی فرجی


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دلم را پس بده آن وقت هر گوری که می خواهی

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 92/2/18 ساعت : 1:27 عصر

دلم را پس بده آن وقت هر گوری که می خواهی...

 

نمی گویم برایت شعر، آن جوری که می خواهی

نمی بینی در این آیینه منظوری که می خواهی

 

 خودم فرهادم اما حیف! شیرین نیستی، تلخی

  نمک دارم! ولی این نیست آن شوری که می خواهی

 

 پَری ها سهم ماهیگیر بدبخت اند و شرمنده

 نمی اندازدت تقدیر در توری که می خواهی

 

 به هر تاکی رسیدی مست بودی و نفهمیدی

 که پشت پیچ و خم ها مانده انگوری که می خواهی

 

 چه مردانی که با یک جذبه ی خود کشته ای اما

 نمی بینی سرِ این دار، منصوری که می خواهی

 

 کسی دیگر نمانده، تکیه گاه آخرت هستم

 نمی خواهی مرا این بار مجبوری که می خواهی

 

 دوباره کوله بارِ بسته یعنی می روی، باشد

 دلم را پس بده آن وقت هر گوری که می خواهی...

 

مهدی فرجی


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بگذار بگذرد همه چیز آن چنان که هست

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/12/25 ساعت : 1:0 عصر

بگذار بگذرد همه چیز آن چنان که هست

 

 

بگذار بگذرد همه چیز آن چنان که هست

دنیا همین که بوده و دنیا همان که هست

 

پای سفر که پیش بیاید مسافریم

آدم هراس جاده ندارد جوان که هست

 

تا هرچه دور پشت مرا گرم می کند

مثل تو دست همسفری مهربان که هست

 

اصلا بدون مشکل شیرین نمی شود

در راه دست کم دو سه تا امتحان که هست

 

گاهی برای ما خود این راه مقصد است

یک جاده با فراز و نشیب آن چنان که هست

 

حالا اگر چراغ نداریم بی خیال

فانوس شعرهای تو در دستمان که هست

 

خواب دو جفت بال و پر سبز دیده ام

پاهای مان شکسته، ولی آسمان که هست

 

مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آخرین بهانه ی من

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/12/21 ساعت : 10:54 صبح

 

بزن به جاده ی شب بو، بیا به خانه ی من

 

قناریانه اگر می وزد ترانه ی من

به شوق توست، تو ای آخرین بهانه ی من

 

حیاط را همه گل کاشتم که بو ببری

بزن به جاده ی شب بو، بیا به خانه ی من

 

اگر به خانه ی من آمدی چراغ نیار

که ماه قهر کند باز از آشیانه ی من

 

درخت های سپیدار، سر به شانه ی هم

نگاهشان کن و بگذار سر به شانه ی من

 

من و تو ایم جهان؛ بی نهایت و زیبا

جهان اگر افق توست تا کرانه ی من

 

من از قبیله ی صیاد های خوشبخت ام

کسی به جز تو نزد لب به آب و دانه ی من

 

به راه سادگی و جاده ی خیال بزن

که می رسی به غزل های عاشقانه ی من

 

مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/12/20 ساعت : 6:55 عصر

فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم

 

 

فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم

دیگر به فکر هم نفسی جز تو نیستم

 

عشق تو خواست با تو عجینم کند که کرد

وقتی به عمق من برسی جز تو نیستم

 

بعد از چقدر این طرف و آن طرف زدن

فهمیده ام که در هوسی جز تو نیستم

 

یک آسمان اگر چه به رویم گشوده است

من راضی ام که در قفسی جز تو نیستم

 

حالا خیالم از تو که راحت شود عزیز

دیگر به فکر هیچ کسی جز تو نیستم

 

 مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/12/18 ساعت : 3:18 عصر

تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم

 

 

همین که خواستم از آخرین قفس بپرم

 رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم

 هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی

هنوز منتظر نامه های سنگ ترم

 بهار آمد ماندم ، پرنده ها رفتند

 پرنده ها که بیایند راهی سفرم

 بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی

 تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم

 من و تو ما شده بودیم اگر نفهمیدیم

 منم که می گذری یا تویی که می گذرم

 

 مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من ناشنیدنی ترم از هر نگفتنی

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/12/5 ساعت : 6:39 عصر

 

در این بهشت سیب منی گندم منی
ای ناگزیر دیدنی ، اما نچیدنی

طعم تو را همیشه ولی بو کشیده ام
آنگاه که کنارمی و حرف میزنی

جوشان شعرم و غزلم نطفه بسته است
در هر زنی که شسته در این آبها تنی

حالا تو هم دچار منی چون از این قفس
حتی اگر رها بشوی دل نمی کنی

«شاعر شنیدنیست ولی» من پراز غمم
آنقدر که نه دیدنی ام نه شنیدنی

   «شاعر شنیدنیست ولی» من نه شاعرم
نه آن قَدَر وسیع که امثال «بهمنی»

نشنو مرا وشرح ملال آور مرا
من ناشنیدنی ترم از هر نگفتنی

 

مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/10/29 ساعت : 11:53 عصر

 

قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

 

نه سراغی ، نه سلامی...خبری می خواهم

قدر یک قاصدک از تو اثری می خواهم

 

خواب و بیدار، شب و روز به دنبال من است؛

جز مگر یاد تو یار سفری می خواهم؟

 

در خودم هر چه فرو رفتم و ماندم کافی است

رو به بیرون زدن از خویش، دری می خواهم

 

بعد عمری که قفس واشد و آزاد شدم

تازه برگشتم و دیدم که پری می خواهم

 

سر به راهم تو مرا سر به هوا می خواهی

پس نه راهی، نه هوایی، نه سری می خواهم

 

چشم در شوق تو بیدارتری می طلبم

دلِ در دام تو افتاده تری می خواهم

 

در زمین ریشه گرفتم که سرافراز شوم

بی تو خشکیدم و لطف تبری می خواهم

 

مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4      >

محبوب کردن