اتاق چوبی از احساس زندگی خالی
نه حس گریه-گلایه؛نه حس خوشحالی
اتاق بی در و پیکر که دار قالی را
گرفته تنگ بغل؛زیر سقف پوشالی
ودختری بی لبخند؛صبح رو به پدر
سلام وبعد ، نه حرفی، نه حال و احوالی...
پدر=مچاله؛پدر=ناتوان،پدر=عاصی
پدر=نتیجه شغل شریف حمالی
پدر=علیل و زمین گیر، دخترک اما
پرنده می بافد، پابه پای بی بالی
برای واشدن بخت دخترانه خود
گره زده است دلش را به ریشه قالی
وگاه می اندیشد به آفرینش و جبر
به این که خلقت انسان ندارد اشکالی!
به عشق زود رسی که سیاست فقر است
به پوچی همه طبل های تو خالی
به لکنتی که دارد زبان کودکی اش:
به «دوستت می دالم» «به دوستم دالی»
به زخم کهنه سرما به سرفه های خشک
به لکه لکه ی خون،روی صورت قالی
دو روز مانده به آغاز حس آرامش
دو روز مانده از این رنگ های جنجالی
دو روز مانده به این بخت بی دلیل اما
کنار گورستان ،جای زندگی خالی
محمدعلی پورشیخعلی
دیگر اشعار : محمدعلی پورشیخعلی
نویسنده : علیرضا بابایی