دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان؟
مظلومترین فصل خدا بود زمستان
دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان
بود هر چه ، فقط بود سپیدی و سپیدی
اسمی که به او بود سزا ، بود زمستان
گرمای هر اغوش تب عشق دم گرم
یکبار نگفتند چرا بود زمستان
بی معرفتی بود که هر بار زما دید
با این همه باز اهل وفا بود زمستان
غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران
بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان
با برف بپوشاند تن لخت درختان
لبریز و پر از شرم حیا بود زمستان
در فصل خودش، شهر خودش، بود غریبه .
مظلومترین فصل خدا بود زمستان...
مجتبی حیدری
دیگر اشعار : مجتبی حیدری
نویسنده : علیرضا بابایی