به عشق عکس ماهی که درون استکان افتاد
ننوشیده چنان مستم که از چشمم جهان افتاد
من تنها به قدر قهوه قاجاریت تلخم
وبا تو مثل چایی که درونش زعفران افتاد
لبت چاقوی زنجان و تنت قالیچه کاشان
عجب نانی میان سفره این بی زبان افتاد
به پای شیطنت بگذارو بگذر از من طفلی
""که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتاد""
چروک انداختی بر چینه پیشانی و رفتی
شدم تصویر ان دزدی که دست پاسبان افتاد
صبا میگفت که شاخه نباتم بعد این قصه
گذارش سوی شهر شعر و مهد شاعران افتاد
تو در شیراز خمیازه کشیدی...صبح تابستان
نسیمی در هوای شرجی مازندران افتاد
دیگر اشعار : قاسم افرند
نویسنده : علیرضا بابایی