دیده ام در روی زیبای تو روی عشق را
باز در من زنده کردی،آرزوی عشق را
داغ از آتشفشان سینه جاری شد به اشک
تا بگیرم من در این آتش وضوی عشق را
گل نمی داند که داغ و درد و دود و سوز چیست
عود می داند که دارد رنگ و بوی عشق را
از نسیم صبح باید سر هستی را شنید
تا نفهمد خفته ای راز مگوی عشق را...
عاشقی لطفی ست ارزانی به دل های بزرگ
ای دل کوچک مبادا آبروی عشق را...؟!
"فریبا صفری نژاد"
دیگر اشعار : فریبا صفری نژاد
نویسنده :