گفته بودی عاشقم هستی، پریشانی چرا؟!
وقت دیدارت مرا از خویش میرانی، چرا؟
می نویسی از غم دوری چه دلتنگی، ولی
لحظه دیدارمان تلخ و گریزانی چرا؟
در دلم غوغای پروازی به پا کردی،ببین
آمدم با دست پر، اینگونه حیرانی چرا؟
گاه پیشم می کشی، گاهی مرا پس میزنی
برگ ریزانی، خزانی، سست پیمانی چرا؟
پایکوبی کرده ام با هر نوای ساز تو
بی مروت رحم کن، ناکوک میخوانی چرا؟
شمع بودم مثل پروانه نشستی در برم
سرد گشتم تا نسوزی، باز مهمانی چرا؟
می روم از دیده ات، از دل تو بیرون کن مرا
کاش میگفتی بمان،دیدار پنهانی چرا؟
#فاطمه_کوهستانی
دیگر اشعار : فاطمه_کوهستانی
نویسنده : علیرضا بابایی