سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1218 ، بازدید دیروز: 792 ، کل بازدیدها: 13106530


صفحه نخست      

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 95/5/28 ساعت : 10:21 صبح

دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست

 

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست  

این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست

 

این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق

دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست

 

راندند مردم از دل پر کینه، عشق را

گفتند: جای مست در این خانقاه نیست

 

دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست

شطرنج مسخره‌ست زمانی که شاه نیست

 

زن یک پرنده است که در عصر احتمال

گاهی میان پنجره‌ها هست و گاه نیست

 

افسرده می‌شوی اگر ای دوست حس کنی

جز میله‌های سرد قفس تکیه گاه نیست

 

در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است

در این قمار صحبتی از اشتباه نیست

 

فردا که گسترند ترازوی داد را،

آن‌جا که کوه بیشتر از پرّ کاه نیست،

 

سودابه روسپید و سیاووش روسفید

در رستخیز عشق کسی روسیاه نیست

 

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 95/5/7 ساعت : 10:25 صبح

تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم

 

تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم

امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم

 

آشفته ام...زیبایی ات باشد برای بعد

من درد دارم شانه ای مردانه می خواهم

 

از گوشه ی محراب عمری دلبری جستم

اکنون خدا را از دل میخانه می خواهم

 

می خندم و آیینه می گرید به حال من

دیوانه ام، هم صحبتی دیوانه می خواهم

 

در را به رویم باز کن! اندوه آوردم

امشب برای گریه کردن شانه می خواهم

 

 

علیرضا   بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 95/3/16 ساعت : 6:45 عصر

غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود

 

غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود

من‌که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود

 

همدمی ما بین آدم‌ها اگر می‌یافتم

آه من در سینه‌ام یک عمر زندانی نبود

 

دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر

هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود

 

خار چشم این و آن گردیدن از گردن‌کشی‌ست

دسترنج کاج‌ها غیر از پشیمانی نبود

 

چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار ؟

کاش این محراب را آیات شیطانی نبود

 

من‌که در بندم کجا ؟ میدان آزادی کجا ؟

کاش راه خانه‌ات این‌قدر طولانی نبود

 

 

 علیرضا  بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از اوج افتادم افتادم و این اقبال من بود...!

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 94/5/17 ساعت : 4:9 عصر

 

 

از اوج افتادم افتادم و این اقبال من بود
باری که از دوشم گرفتی بال من بود



راحت پی این رفت و آسان سهم آن شد
چشمی که می گفتی فقط دنبال من بود



حالا که برای دیگران چتری بزرگ است
دستی که دور شانه هایم شال من بود



ای دیگران دلخوش به این دولت نباشید
تختی که بر انید اول مال من بود



عید و عزای من به دست دیگران است
رفتی و این هم عیدی امسال من بود

 

"علیرضا بدیع"


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هی! خدا جو! عشق می آید پری جویت کند

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 94/4/18 ساعت : 9:11 صبح

خوش به حال بوته ی یاسی که در ایوان توست

 

هی! خدا جو! عشق می آید پری جویت کند

عشق می باید که از این رو به آن رویت کند

 

ورد لبهایت اگر چون شیخ ذکر یا رب است

می شود یک جفت چشم شوخ جادویت کند

 

ای وکیل بی گناهان قاضی القضات نیز

آمده تا خرقه ای را وقف گیسویت کند

 

باد شالیزار شالت را به رقص آورده است

هیچ کس جز من مبادا دست در مویت کند

 

خوش به حال بوته ی یاسی که در ایوان توست

می تواند هر زمان دلتنگ شد بویت کند

 

بندگان در بند خویش اند از کسی یاری مخواه

از خدا باید بخواهی تا «منِ او»* یت کند

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آغوش تو چقدر می آید به قامتم

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/12/23 ساعت : 3:10 عصر

 

آغوش تو چقدر می آید به قامتم
در آن به قدر پیرهن خویش راحتم

می پوشمت که سخت برازنده ی منی
امشب به شب نشینی خورشید دعوتم

خوشوقتی صدای تو از دیدن من است
من هم از آشنایی تان با سعادتم !

با خود تو را به اوج، به معراج می برم
امشب اگر به خاک بریزد خجالتم !

بازار شام کن شب مان را به موی خود
بگذار دیدنی بشود با تو خلوتم !

بر شانه ام گذار سرانگشت برف را
کوهم ولی تمام شده استقامتم …

من سیرتم همان که تو می خواستی شده
لب تر کنی عوض شود این بار صورتم!

جنگیدم و به گنج تو فرمانروا شدم
این است از تمامی دنیا غنیمتم

با من بمان که نوبت پیروزی من است
چیزی نمانده است به پایان فرصتم …

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع

تو ماهی و من ، ماهی این برکه ی کاشی

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/6/5 ساعت : 9:43 صبح

ماهی .و حوض

 

تو ماهی و من ، ماهی این برکه ی کاشی..
اندوه بزرگی ست ، زمانی که نباشی!

آه از نفس پاک تو و ، صبح نشابور
از چشم تو و ، حجره ی فیروزه تراشی..

پلکی بزن ای ، مخزن اسرار ، که هر بار
فیروزه و یاقوت ، به آفاق بپاشی!

ای باد سبک سار! ، مرا بگذر و بگذار!
هشدار! ، که آرامش ما را ، نخراشی..

هرگز به تو دستم نرسد ، ماه بلندم!
اندوه بزرگی ست ، چه باشی.. چه نباشی..


علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/5/2 ساعت : 3:58 عصر

خاطرات بر باد رفته

 

سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی
دل بریدن هات حکمت داشت: دلبر داشتی

از دل من تا لب تو راه چندانی نبود
من که شعر تازه می گفتم، تو از بر داشتی

قلب من چون سکه های از رواج افتاده بود
آنچه در پیراهن من بود، باور داشتی

شر عشقت را من از شور پدر پرورده ام
قصد خون خلق را از شیر مادر داشتی

دشتی از آهو درین چشمت به قشلاق آمده
جنگلی از ببر در آن چشم دیگر داشتی

پشت پلکم زنده رودی از نفس افتاده بود
روی لب هایت گلاب ناب قمصر داشتی

خاطراتم را چه خواهی کرد؟ گیرم باد برد
بیت هایی را که از من کنج دفتر داشتی

دختری که ازین شعر بیرون زده
در را پشت سرش نبسته است   ...


 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اگر سنجاق مویت وا شود ...

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/3/19 ساعت : 5:38 عصر

 

ازین سوی خراسان بلکه تا آن سوی کنگاور

چه طرفی بسته ام ای دوست از این نام ننگ آور؟

 

اگر سنجاق مویت وا شود از دست خواهم رفت

که سربازی چه خواهد کرد با انبوه جنگاور؟

 

دلم را پیشتر از این به کف آورده ای؛ حالا

زلیخایی کن و پیراهنم را هم به چنگ آور

 

به دست آور دل آن شوخ ترسا را به لبخندی

به لبخندی سر این شیخ ترسو را به سنگ آور

 

به استقبال شعر تازه ام بند قبا بگشا

مرا از این جهان بی سر و سامان به تنگ آور

 

فراموشی در این شیشه ست، خاموشی در آن شیشه

شرابت هوشیارم می کند قدری شرنگ آور ...


دیگر اشعار : علیرضا بدیع

گنجشک من تو باشی و من آشیانه ات

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/3/17 ساعت : 5:17 عصر

 

من غبطه می‌خورم به درختان خانه‌ات

ای کاش سر گذاشته بودم به شانه‌ات

 

در فصل جفت‌گیری فولاد و سنگ، کاش

گنجشک من تو باشی و من آشیانه‌ات

 

گنجشک من تو باشی و من در به در شوم

از صبح تا غروب پی آب و دانه‌ات

 

وقت غروب از تو بپرسم: چگونه است

با چند استکان مِی روشن، میانه‌ات ؟

 

بعدش بخواهم از تو کمی درد دل کنی

گاه از زمین بگویی و گاه از زمانه‌ات

 

یک مشت کودک‌اند، به دور درخت سیب

انگشت‌های کوچک تو زیر چانه‌ات

 

در بوسه‌ی تو، بذر تغزل نهفته، کاش

روی لبان من بشکوفد جوانه‌ات

 

راس کلاغ، فرصت کشف شهود نیست

بگذار تا تو را برسانم به خانه‌ات

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
<      1   2   3   4      >

محبوب کردن