صد سال می پری و به بالا نمی رسی
چون رود میروی و به دریا نمی رسی
شیطان اگر که همسفرت شد یقین بدان
با او به هیچ نقطه ی زیبا نمی رسی
فکری به حا ل غربت خود کن که رستخیز
می آید و به توبه ی فردا نمی رسی
جائی است آسمان که در آن سبز می شوی
پرواز کن وگرنه به آنجا نمی رسی
هر جا که میروی برو ای همسفر ، ولی
بیچاره ای ، اگر که به تولی نمی رسی
خنجر نشسته بر جگر مردمان شهر
شادی مکن ، تو هم به تما شا نمی رسی
سیمیندخت وحیدی
دیگر اشعار : سیمیندخت وحیدی
نویسنده : علیرضا بابایی