سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 80 ، بازدید دیروز: 327 ، کل بازدیدها: 13114560


صفحه نخست      

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 95/4/23 ساعت : 3:25 عصر

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن

 

باشد، تو نیز بر جگرم خنجری بزن

با من دم از هوای کسِ دیگری بزن

 

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت

روزی به آشیانه ی من هم سری بزن

 

ای دل به جنگ جمع رقیبان شتاب کن

سرباز نیمه جان! به صف لشگری بزن

 

درد فراق آمد و عشق از دلم نرفت

ای روزگار! سیلیِ محکمتری بزن

 

شاید که جام بشکنم و توبه ای کنم

ای مرگ! پیش از آنکه بیایی دری بزن   ...


 

سجاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 94/9/13 ساعت : 9:55 عصر

به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

 

به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد

 

پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر

مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد

 

عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار

که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد

 

به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم 

خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد

 

دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد ، تسلیمم

بگویید آن کمان‌ابرو سپاهش را نگه دارد

 

 

سجّاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 94/9/12 ساعت : 9:38 صبح

دردیست در دلم که دوایش نگاه توست

 

در شهر عشق رسم وفا نیست، بگذریم

یارای گفتن گله‌ها نیست، بگذریم

 

دردیست در دلم که دوایش نگاه توست

دردا که درد هست و دوا نیست، بگذریم

 

گفتی رقیب با من تنها مگر کجاست؟

گفتم رقیب با تو کجا نیست؟ بگذریم...

 

ابری که می‌گذشت به آهنگ گریه گفت:

دنیا مکان «ماندن» ما نیست، «بگذریم»

 

هرچند دشمنم شده‌ای دوست دارمت

بر دوستان گلایه روا نیست، بگذریم 

 

سجاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کاش دردم را نیفزایی ، مداوا پیشکش

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 93/6/7 ساعت : 1:45 عصر

 

 

عشق دنیای مرا سوزاند اما پیشکش

داد از این دارم که دینم سوخت، دنیا پیشکش   !

ای که می‌گویی طبیب قلب‌های عاشقی  
کاش دردم را نیفزایی، مداوا پیشکش 

دشمنانت در پی صلحند اما چشم تو
دوستان را هم فدا کرده‌ست، آنها پیشکش

بس که زیبایی اگر یوسف تو را می‌دید نیز
چنگ بر پیراهنت می‌زد، زلیخا پیشکش

ماهی تنهای تنگم، کاش دست سرنوشت
برکه‌ای کوچک به من می‌داد، دریا پیشکش 

سجّاد سامانی

 

 


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با زبان گریه از دنیا شکایت می کنم

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 93/4/27 ساعت : 10:22 صبح

کودک فقیر

با زبان گریه از دنیا شکایت می کنم

 از لب خندان مردم نیز ، حیرت می کنم

 

از گِلی دیگر مرا شاید پدید آورده اند

در کنار دیگران احساس غربت می کنم

 

بی سبب عمر گرانم را نبخشیدم به عشق

من به هر کس دشمنم باشد محبت می کنم

 

سرگذشتم بس که غمگین است حتی سنگ ها

اشک می ریزند تا از خویش صحبت می کنم

 

بهترین نعمت سکوت است و من ِ بی همزبان

با زبان واکردنم کفران نعمت می کنم

 

سجاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 92/6/1 ساعت : 10:2 عصر

 

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم

 

من کویری خشکم اما ساحلی بارانیم

ظاهری آرام دارد باطن طوفانیم

 

مثل شمشیر از هراسم دست و پا گم می کنند

خود ولی در دستهای دیگران زندانیم

 

بس که دنبال تو گشتم شهره ی عالم شدم

سربلندم کرده خوشبختانه سرگردانیم

 

می زند لبخند بر چشمان اشک آلود شمع

هر که باشد باخبر از گریه ی پنهانیم

 

هیچ دانایی فریب چشمهایت را نخورد

عاقبت کاری به دستم می دهد نادانیم

 

سجاد سامانی

 


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با من تنها غریبی،آشنای دیگران

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد سامانی تاریخ : 91/8/25 ساعت : 5:18 عصر

برگ پاییزم که می افتم به پای دیگران

 

با من تنها غریبی،آشنای دیگران

کاش من هم لحظه ای بودم به جای دیگران

                   از همان روزی که دستان مرا کردی رها ،

                   برگ پاییزم که می افتم به پای دیگران

در نگاه مردم دنیا اسیری ساده ام

در خیال خام خود فرمانروای دیگران

                   عاشقی یکسان اگر با کفر باشد کافرم،

                   یا خدایم فرق دارد با خدای دیگران

زخم های کهنه ام تنها نه از لطف تو است ،

دسترنج روزگار است و دعای دیگران   !

 

سجاد سامانی


دیگر اشعار : سجاد سامانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2      

محبوب کردن