سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1088 ، بازدید دیروز: 792 ، کل بازدیدها: 13106400


صفحه نخست      

دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 96/6/31 ساعت : 6:42 عصر

دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟

 

دیگر چه جای خواهش و نذر و اجابتی؟ 

وقتی امید نیست به هیچ استجابتی 

 

جشن تولدی که مبارک نمی شود 

دیدار چشم هات که درهیچ ساعتی 

 

حال مرا نپرس در این روزها اگر 

جویای حال خسته ام از روی عادتی 

 

از ترس اینکه باز تو را آرزو کنم ، 

خط می کشم به دلخوشی هر زیارتی 

 

تو شاهزاده ی غزلی ! پرتوقعی ست ، 

اینکه تو را مخاطب این شعرِ پاپتی 

 

حالا بیا و بگذر ازاین شاعری که بود ، 

تسلیم چشم های تو بی استقامتی 

 

مثل تمام جمعیت این پیاده رو 

با او غریبگی کن و بگذر به راحتی 

 

بگذر از او که بعد تو ... اما به دل نگیر 

گاهی اگر گلایه ای ، حرفی ، شکایتی 

 

باور کن از نهایت اندوه خسته بود 

می رفت بلکه در سفر بی نهایتی 

 

این سال ها بدون تو شاعر نمی شدم 

هرچند وهم شاعری ام هم حکایتی 

 

دستی به لطف بر سر این شعرها بکش 

من شاعر نگاه توام ناسلامتی 

 

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو گفته بودی میکشد دریا به هرسویت

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 96/5/16 ساعت : 9:8 صبح

تو گفته بودی میکشد دریا به هرسویت

 

تو گفته بودی میکشد دریا به هرسویت 

من گفته بودم باتوام! پارو به پارویت 

 

آشفتگی های خودم را یاد من انداخت 

هربار بادی بی هوا پیچید در مویت 

 

تنها به لطف چشم هایت بود... تلخی ها، 

شیرین اگر شد مثل چای قندپهلویت 

 

روزی که می رفتی رها باشم نمی دیدی 

این گرگ ها را درکمین بچه آهویت 

 

ای کاش تصمیمت دم رفتن عوض می شد 

تا باز بنشینم کمی زانو به زانویت 

 

ای کاش میشد که شبیه تیغ ابراهیم 

درلحظه ی آخر نمی برید چاقویت.. 

 

خورشید باید ماه را روشن کند! بی تو 

گم می شود در این سیاهی ماه بانویت.. 

 

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری...!

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 94/5/14 ساعت : 4:6 عصر



کاش می شد که عمر این شب ها ، مثل موهای مشکی ات کوتاه

به خودم وعده می دهم که برو! ته این جاده می رسد تا ماه!


بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظار میکارد

بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه


که خدا آفرید دستم را بسپارد به دست های خودت

بسپارد به دست های کسی ? که ندارد از عاشقی اکراه


شاید از ازدحام دلتنگی ست ،هر کجا می روم همانجایی

لب ساحل...کرانه های خلیج...کوچه پس کوچه های کرمانشاه


چندروزی ست با خیالاتم ، خواب تاریخ را به هم زده ام

آه چیزی نمانده کشته شوم مخفیانه به دست نادرشاه


تب؟ ندارم نه! حال من خوب است . باخودم حرف می زنم؟ شاید!

بهتر از این نمی شود حال شاعری که بریده نیمه ی راه


شعر با من بگو مگو دارد ، زندگی بچگانه لج کرده!

نیستی و بهانه گیر شدم ... نیستی و بدون یک همراه


دوست دارم که با خودم باشم ، دوست دارم به خانه برگردم

چندروزی بدون مردم شهر ، فارغ ازهای و هوی دانشگاه


باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری

که به آخر نمی رسد این راه... نه! به آخر نمی رسد این راه!





" رویا باقری"


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت را

بدست در دسته رویا باقری تاریخ : 94/3/12 ساعت : 11:43 صبح

زود است حالا روی پاهای خودم باشم از دست‌های من نگیری دست‌هایت را
دیگر به یک دنیا نخواهم داد جایت را
من دوست دارم زندگی با دست‌هایت را

از بی‌قراری‌های قلب من خبر دارد
بادی که می‌دزدد برای من صدایت را

روی زمین بودی و من در ماه دنبالت
باید ببخشی شاعر سر به هوایت را

تسخیر تو سخت است آنقدری که انگار
در مشت خود جا داده باشم بی‌نهایت را

زود است حالا روی پاهای خودم باشم
از دست‌های من نگیری دست‌هایت را

هرکس تو را گم کرد دنبال تو در من گشت
انگار می‌بینند در من رد پایت را

بگذار تا دنیا بفهمد مال من هستی
گنجشک‌ها خانه به خانه ماجرایت را 

وقتی پُر است از خاطراتت شعرهای من
باید بنوشی با خیال تخت چایت را !

رویا باقری

دیگر اشعار : رویا باقری

من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 94/2/19 ساعت : 9:37 صبح

من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست

 

من ابر پربارانم اما وقت بارش نیست
بغضم! ولی ترجیح دادم درگلو باشم

ترسیده ام یک عمر از رویای بعد ازتو
باید ولی باترس هایم روبرو باشم

ازرفتنت ترسیدم و فصل زمستان شد
من از تمام روزهای گرم، دلسردم

ترسیدم و دل کندم ازاین عشق ، قبل از تو
تابوده من از ترس مردن خودکشی کردم

من گفته بودم کوهم اما کوه ها را هم
یک بغض گاهی می شود از هم بپاشاند

دنیا برای عشق جای کوچکی بوده
با رفتنت شاید به من این را بفهماند

من خسته ام ازاینکه دستان شفابخشت
تنها برایم دست های بسته ای بودند

حالا نه اما می رسد روزی که می فهمی
مرداب ها یک روز رودخسته ای بودند

بازخم هایت برتنم می میرم اما باز
ازتو کسی این ظلم را باور نخواهد کرد

درمن پس ازتو جا برای زخم خوردن نیست
حال مرا چیزی ازاین بدتر نخواهد کرد

صیادمن! دارد به آخر می رسد قصه
دیگر عقاب سرکش خود را نخواهی دید

غم هست باران هست یادت هست زخمت هست
دیگر تو این دیوانه را تنها نخواهی دید

آنقدر ماندن را برایش تلخ کردی که
رفتن شده حالا دلیل شادی اش امروز

یک روز دلتنگ قفس جان می دهد اما
هرکس که خوشحال است از آزادی اش امروز

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیدار ما هرچند دورادور، زیباست !

بدست در دسته رویا باقری تاریخ : 94/1/15 ساعت : 4:43 عصر

 

دیدار ما هرچند دورادور، زیباست !
دیگر پذیرفته م که ماه از دور زیباست

هرچند موسایت نخواهم شد ولی باز
از تو چه پنهان ! دردو دل با طور زیباست

دنیا همیشه دل به خواه ما نبوده ؛
باور بکن بعضی گره ها کور زیباست

بس کن عزیزم طاقت باران ندارم
این چشم ها ... این چشم ها مغرور زیباست !

هرچند شب با نور سرد ماه?جور است
اما شب چشمان تو ناجور زیباست

وقتی که دریا تنگ ماهی های خسته ست
مُردن میان تارو پود تور زیباست


وقتی که غم هایم غم ِعشق تو باشد
از مهد چشمانم اگر تا گور ...زیباست !

 

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری

قد می کشم و ماه می آید به کنارم...

بدست در دسته رویا باقری تاریخ : 93/7/20 ساعت : 2:39 عصر

ماه و بالن



یک برکه ی پر قو و یا بوم دورنگ است؟

 بین دوقبیله، سرِ چشمان تو جنگ است!


چشمان تو مستعمره ی من شده امروز

تیمور اگر در طلب فتح تو لنگ است!


مثل غزل پخته ی سعدی ست نگاهت

 هربار مرورش بکنم باز قشنگ است


وقتی تو نباشی ، چه امیدی به بقایم؟!

این خانه ی بی نام و نشان، سهم کلنگ است


باید که به صحرا بزنم گاه گداری

 این شهر برای منِ بی حوصله تنگ است


قد می کشم و ماه می آید به کنارم

 این دلخوشیِ هرشب یک بچه پلنگ است...

 

 

 

" رویا باقری "

 


دیگر اشعار : رویا باقری

تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 93/7/5 ساعت : 9:53 عصر

تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست
تو که در آخر هر جزر نگاهت مد نیست


تو که دلخوش شده ای با عسل خاطره ها
غم تو با غم دلتنگی من یک حد نیست!


سایه ام طعنه به من می زند و می شنوم :
- اثر از او که همه درد تو می فهمد نیست


آن که با عشق به چشمان تو با غصه گریست
این که هرشب به تب سرد تو می خندد نیست


آن که با هر نفسش مایه ی آرام تو بود
این که راه نفست را به تو می بندد نیست


ماهی قرمز احساس دلم در خطر است
دل تو معنی این فاجعه می فهمد ، نیست ؟


نیمه ی دیگر من با من از این حرف بزن
که غم دوری و نادیدن تو ممتد نیست !


گاه گاهی همه ی هستی این قلب اسیر
خبر از این دل پر غصه بگیری بد نیست

رویا باقری


 

با تشکر از سارا خانم گل تقدیم شماگل تقدیم شماگل تقدیم شمابخاطر پیشنهاد این شعر


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حتی میان این شلوغی ها ، خالی ست جای تو زمانی که

بدست در دسته رویا باقری تاریخ : 93/6/1 ساعت : 9:0 عصر

 

حتی میان این شلوغی ها ، خالی ست جای تو زمانی که

 

حتی میان این شلوغی ها ، خالی ست جای تو زمانی که،

حال مرا حتی نمی فهمد، چشمان خیس آسمانی که...

   

سخت است شاید باورش اما ، من هم نمی دانم چه می خواهم!

من هم نمی دانم چراهستم! گیرم تو دردم را بدانی که...

   

من یک غزال سرکشم هرچند، در دام چشمان تو افتادم

یک لحظه از بند تورا اما ، با وسعت کل جهانی که...

  

"خوشبخت" یعنی اینکه دستانت تنها به دست "من" سند خورده ست

خوشبخت یعنی اینکه "ما" باشیم ، یعنی نباشد "دیگرانی" که...

 

باران ببارد نم نم وُ نم نم ، ما زیر چتر آسمان باشیم

من پابه پایت ساکت و آرام... آن وقت تو شعری بخوانی که ...

 

"هرجا که باشم یاد تو هستم" گفتی قرار قصه این باشد

گفتی و من مثل تو خندیدم ، دور از نگاه این و آنی که...

 

"آرام جان خسته ام هستی. آرام جان خسته ات باشم؟"

 گفتی وُ باور کردمت اما ، باید کنار من بمانی که ...

 

هر روز بین رفتن و ماندن ... راه مرا چشم تو می بندد

می خواهم از تو بگذرم اما ... آن قدر خوب و مهربانی که...

 


رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری

از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 92/12/15 ساعت : 1:27 صبح

از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست  اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست!

 

از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست

اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست !

 

آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است

دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

 

با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت

بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست

 

یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه!

دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست

 

دار و ندارم سوخت در این آتش اما

هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

 

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،

دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

...

حالا چه خواهد شد پس از این؟هرچه باشد!

این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست

 

رویا باقری


پ ن : عکس و بعدن عوض می کنم ،الان حوصلش رو ندارم


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

   1   2      >

محبوب کردن