دلم تنگ است و شعر دیگری بر دفترم جاری
شده با بیت هایی مملو از یک درد تکراری
غروب سرد اسفند است و دارد برف می بارد
و تو چشم انتظار لحظه زیبای دیداری
تک و تنهایی و سخت است باور کردنش ، اما
نمی آید به دیدارت کسی که دوستش داری
عجب شانسی ! موبایل مشترک خاموش ... می خندی
اگر چه در دلت چون ابرهای تیره می باری
غزل پشت غزل ، با چشم گریان عشق می ورزی
نمی آید به غیر از شاعری از دست تو کاری
خودت هم با خودت درگیری و تاریخ میلادت
تقلا می کند تا از قرارت دست برداری
پریشان می شوی از باور حسی که می دانی
تداخل می کند خواهی نخواهی با خود آزاری
تجسم کن ! در این دنیای لبریز از دو رنگی ها
چگونه می شود خود را به دست عشق نسپاری
نگو از تو گذشته عاشقی ، هر چند می دانم
به من حق می دهی روزی که حس کردی گرفتاری
رضا کیانی
دیگر اشعار : رضا کیانی
نویسنده :