روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست
روزی که دیگر قلب من با عشق تو درگیر نیست
آن روز می بوسی مرا در قاب عکس ساکتی
زل میزنی چشم مرا سهم ات بجز تصویر نیست
با گریه می گویی بیا با بغض می خوانی مرا
دیرست دیگر.. حس من بر پای تو زنجیر نیست
پُک می زنی یاد مرا با طعم سیگار وُ جنون
میسوزی از آهی که خود گفتی که دامن گیر نیست
روزی میان اشک وُ خون هم پای شعرم می دَوی
با درد می گویی به خود دیگر مرا پیگیر نیست
آن روز تنها می شود هم تخت و هم پیراهن ات
می خواهی ام می خواهی ام لیکن دگر تقدیر نیست
با او به خلوت می روی با او بَغل می نوشیُ
پایانِ آن مستانگی جز ناله ی شبگیر نیست
آن روز می کوبی به در آشفته و آشفته تر
حسرت عذابت میدهد قلب تو بی تقصیر نیست
روزی نشانی ِمرا از کوچه ها می پرسی ُ
راهت نمی افتد به من خودکرده را تدبیر نیست
بتول مبشری
دیگر اشعار : بتول مبشری
نویسنده : علیرضا بابایی