ابری شدم که آه دلم را دمیده ام
این روزها تمام خودم را چکیده ام
با چشم های مانده به راهم پر از نگاه
تا دورْ دستِ پنجره ام قد کشیده ام
مثل کبوتری نگرانم که هر غروب
از پشت بام خاطره هایم پریده ام
این کوچه نای خسته پاییز چشم هام
من ، درد شاخه های درختی تکیده ام
انگار بین خاطره هایم زیادی ام
دلخسته ام قسم به خدایم بریده ام
بغضی گرفته راه نفس های بی تو را
از قلب خود صدای شکستن شنیده ام
اینجا کنار قاب نگاهت ، چقدر زود
خالی تر از همیشه به پایان رسیده ام
کم کم پریده حال و هوای تو از سرم
اما هنوز رنگ خوشی را ندیده ام
اسماعیل زارع
وبلاگ شاعر : http://berkeyekhiyal.persianblog.ir/
دیگر اشعار : اسماعیل زارع
نویسنده : علیرضا بابایی