سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 284 ، بازدید دیروز: 411 ، کل بازدیدها: 13094614


صفحه نخست      

علت ناب تغزل!همه ی رویایم

بدست علیرضا بابایی در دسته آرش شفاعی تاریخ : 96/4/28 ساعت : 3:56 عصر

 

علت ناب تغزل!همه ی رویایم

غزلت کو که به پایان برسد غم هایم؟

 

مدتی شد که نگاه تو نتابید به من 

مدتی هست که غرق شب بی فردایم

 

عوض نام خودم نام ترا می گویم 

باز می پرسم از خویش چرا رسوایم؟ 

 

محض تو هرچه بهشت است به آتش بکشم 

تا که سیبی برسانم به لب حوایم 

 

هرچه می خواهم ازدست تو بگریزم باز 

دست مجهول کسی چنگ زده بر پایم

 

باید ازمن شوی این حرف من لجباز است

کج مکن راه که از راه دگر می آیم..

 

آرش شفاعی


دیگر اشعار : آرش شفاعی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گیرم که مضطرب شده ای، غم گرفته ای

بدست علیرضا بابایی در دسته آرش شفاعی تاریخ : 94/2/15 ساعت : 10:51 صبح

گرفتن دست عشق

گیرم که مضطرب شده ای، غم گرفته‌ای

دست مرا چه خوب ، که محکم گرفته‌ای

 

به به چه گونه های تر ِ دلبرانه‌ای

گلبرگ های قرمز شبنم گرفته‌ای

 

در "های وهوی" مجلس شادانه دیدمت

کز کرده ای و نوحه ی نو دم گرفته‌ای

 

عید آمد و لباس سیاهت عوض نشد

نوروز هم عزای محرم گرفته‌ای

 

چرخی بزن زمین و زمان زیر و رو شود

شعری بخوان، دوباره که ماتم گرفته‌ای

 

از بس برای خاطر تو گل خریده ام

حساسیت به میخک و مریم گرفته‌ای

 

عشق تو هیچ وقت نرفته است از سرم

با اینکه سالهاست به هیچم گرفته‌ای

 

گاهی اگر که عشق ترا دست کم گرفت

تقصیر توست دست مرا کم گرفته‌ای

 

 

آرش شفاعی


دیگر اشعار : آرش شفاعی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تقصیر تو شد شعرم اگر مسأله ­ساز است

بدست علیرضا بابایی در دسته آرش شفاعی تاریخ : 93/1/28 ساعت : 6:38 عصر

تقصیر تو شد شعرم اگر مسأله ­ساز است

 

تقصیر تو شد شعرم اگر مسأله ­ساز است

زیبایـی  تو  بیش­تر از حدّ مجاز است

هرچند که پوشیده غزل گفته­ ام از تو

گفتند به اصلاحیه ی تازه نیـاز است

گفتند و ندیدند کـه آتش نفسـم من

حتّی هوس بوسه ی تو روح­ گداز است

تو آمدی و پلک کسی بسته نمی شد

آن دکمه ی لامذهب تو باز که باز است

مغـرورتر از قویـی در حوضچه ی پـارک

که دور و برش همهمه ی یک گله غاز است

گیسوت بلند است و گره دارد بسیار

جذابیت قصه­ ات از چند لحـاظ است

از زلف تـو یک تار بـه رقص آمده در باد

چابک­تر از انگشت زنی چنگ نواز است

عشق تو تصاویر بهارانه ی چالوس

پردلهره مانند زمستان هراز است

چون سمفونی نابغه­ ای یک­سره در اوج

وقتی که نشیب است؛ زمانی که فراز است

ای کـاش که هر روز بیایی و بگویـم  :

می خواهم عاشق بشوم باز؛ اجازه است؟!

 

آرش شفاعی


دیگر اشعار : آرش شفاعی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

میرسی اخم میکنی که چرا :باز بوی سپند می آید؟

بدست علیرضا بابایی در دسته آرش شفاعی تاریخ : 92/10/2 ساعت : 1:41 عصر

اسپند دود کردن

 

می‌رسی اخم می‌کنی که چرا :"باز بوی سپند می‌آید؟  "

چه کنم؟ با وجود اینهمه چشم ،به وجودت گزند می‌آید

 

به جنون می‌کشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است

می‌رسی و زبان گنجشکان با ورود تو بند می‌آید

 

می‌رسی مثل سرو در رفتار ،چشم‌ها خیره می‌شوند؛ انگار

که به جنگ قبیله‌ی قاجار لطفعلیخان زند می‌آید

 

می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب می‌بارد

از هوای گرفته‌ی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند می‌آید

 

باز زیبایی جهان کم شد،باز تقصیر توست می‌بخشی

بارها گفته‌اند اهل نظر به تو موی بلند می آید

 

دست‌های تو را که می‌گیرم ، دست وقتی که می‌کشی از من

بر لب پاسبان و دستفروش بازهم نیشخند می‌آید

 

احتمالاً دوباره شاعرکی آمده شهرمان غزل خوانده

که به چشمت یکی دوماهی هست شعر من ناپسند می‌آید

 

آرش شفاعی

وبلاگ شاعر : http://arashshafai.persianblog.ir


دیگر اشعار : آرش شفاعی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

محبوب کردن