سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 791 ، بازدید دیروز: 1621 ، کل بازدیدها: 12960624


صفحه نخست      

خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/4/19 ساعت : 1:54 عصر

 

خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر نیشخند دوستان اما دوچندان سختتر   خنده هایم خنده ی غم، اشک هایم اشک شوق خنده های آشکار از اشک پنهان سختتر

 

خنجر از بیگانه خوردن سخت و درمان سختتر

نیشخند دوستان اما دوچندان سختتر

 

خنده هایم خنده ی غم، اشک هایم اشک شوق

خنده های آشکار از اشک پنهان سختتر

 

چید بالم را و درهای قفس را باز کرد

روز آزادیست از شبهای زندان سختتر

 

صبح گل آرام در گوش چنار پیر گفت:

هرکه تن را بیشتر پرورد، شد جان سختتر

 

مرگ آزادیست وقتی بال و پر داری، کنون

زندگی سخت است اما مرگ از آن سختتر

 

 علیرضا بدیع 

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کجاست کاهن دربار ؟ خواب بد دیدم

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/2/13 ساعت : 4:43 عصر

 

کجاست کاهن دربار ؟ خواب بد دیدم

 

کجاست کاهن دربار ؟ خواب بد دیدم

که در عروسی اموات ، قند ساییدم

 

که روز تاجگذاری ام تخت و تاجم رفت

که دستمایه ی اندوه شد شب عیدم

 

چه پادشاه نگون بخت و بی کفایتی ام

که دست اجنبی افتاده ملک جاویدم

 

تو سرزمین منی ! ای کسی که دشمن و دوست

به جبر از تنِ تو کرده اند تبعیدم

 

دلم به دست تو افتاد ، زود دانستم

دل تو پیش کسی بود ، دیر فهمیدم

 

تویی که غیرت مردانه ی مرا دیدی

چرا تلاش نکردی برای تردیدم ؟

 

در این شب ابدی کورسوی عقل کجاست ؟

سر دو راهی ام و بین ماه و خورشیدم ...

 

علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مباش در پی کتمان

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/1/25 ساعت : 11:19 صبح

 

مباش در پی کتمان

 

مباش در پی کتمان ... که این گناه تو نیست

که عشق میرسد از راه و دلبخواه تو نیست

 

به فکر مسند محکمتری از اینها باش

که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست

 

سیاه بختتر از موی سر به زیر تو باد

هر آن که کشته ی ابروی سربهراه تو نیست

 

سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد!

نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست

 

کشیده اند نشابور را به بند و هنوز

خیال صلح درین خیل روسیاه تو نیست

 

به خویش رحم کن ای شاهدخت کشور حسن

چرا که آینه تاب آور نگاه تو نیست ...

 

علیرضا بدیع 

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیریست که از دشنه و دشنام به دورم

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/1/18 ساعت : 4:32 عصر

 

دیریست که از دشنه و دشنام به دورم

 

دیریست که از دشنه و دشنام به دورم

من ماهی خو کرده به این تنگ بلورم

 

از دوستی دشمن و از دشمنی دوست

گهواره ی لذت شده چون ذلت گورم

 

پرورده ی نازم ؛ چه نیازم به پری ها ؟

حالا که خود ماه در افتاده به تورم

 

پیشانی ات ای دوست جهان تاب تر از پیش

آیین? مصداقم و وابسته ی نورم

 

نه غوره ، نه انگور ! شرابم بکن ای عشق !

یا بی نمکم این همه ، یا آن همه شورم

 

ای آینه ! هم صحبت من باش که دیریست

بی سنگ صبور است دل تنگ صبورم

 

 علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کسی به جز تو در این روزگار با من نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/1/15 ساعت : 2:9 عصر

 

کسی به جز تو در این روزگار با من نیست

 

به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست

کسی به جز تو در این روزگار با من نیست

 

نه یک ، نه ده ، که تو را صد هزار بافه ی مو

دریغ از این که مرا صد هزار گردن نیست

 

تو را چنان که تویی هیچ شاعری نسرود

«زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست»*

 

مخاطبان عزیز ! این زنی که می شنوید

فرشته ای است که البته پاک دامن نیست

 

که دست هر کس و نا کس دخیل دامن اوست

ولی رسالت او مستجاب کردن نیست

 

طنین در زدنش منحصر به این فرد است

که هیچ طنطنه ای اینقدر مطنطن نیست

 

خوش آمدی ... بنشین ... آفتاب دم کردم

که چای ، دغدغه ی عاشقانه ی من نیست

 

زمانه ای شده خاتون که هفت خوان از نو

پدید آمده اما یکی تهمتن نیست ...

 

علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 91/12/11 ساعت : 10:2 صبح

 

درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

 

درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن

 

اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام

تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن

 

به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من

بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن

 

شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن

 

شراب کهنه چرا ؟ خون تازه آوردم ...

اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن

 

لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

جغـرافیـای کوچک من بازوان تـوست

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 91/12/7 ساعت : 3:22 عصر

ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ...

 

 

آورده است چشم سیاهت یقین به من

هم آفرین به چشم تـو هم آفرین به من

 

من ناگزیر سوختنم  چون که زل زده ست

خورشید تیـز چشم تـو با ذره بین به من

 

ای قبله گـاه نــاز !  نمــازت دراز باد  !

سجاده ات شدم که بسایی جبین به من

 

بــر سینه ام گذار سرت را کـه حس کنم

نازل شده ست سوره ای از کفر و دین به من

 

یاران راستین مرا می دهد نشـان

این مارهای سرزده از آستین به من

 

تا دست من به حلقه ی زلفت مزین است

انگار داده است سلیمان نگیـن بـه من

 

محدوده ی قلمرو من چیــن  زلف توست

از عرش تا به فرش رسیده ست این به من

 

جغـرافیـای کوچک من بازوان تـوست

ای کاش تنگ تر شود این سرزمین به من ...

 

علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من راه را گم کرده ام

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 91/9/30 ساعت : 10:43 عصر

من راه را گم کرده ام

 

 

باز هم تسبیح بسم الله را گم کرده ام

شمس من کی می رسد؟ من راه را گم کرده ام

                طره از پیشانی ات بردار ای خورشیدکم!

                در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام

در میان مردمان دنبال آدم گشته ام

در میان کوه سوزن کاه را گم کرده ام

                زندگی بی عشق شطرنجی ست در خورد شکست

                در صف مشتی پیاده شاه را گم کرده ام

خواستم با عقل راه خویش را پیدا کنم

حال می بینم که حتا چاه را گم کرده ام

                زندگی آنقدر هم درهم نبود و من فقط

                سرنخ این رشته ی کوتاه را گم کرده ام …

 

علیرضا بدیع

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 91/9/16 ساعت : 9:51 صبح

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

 

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند

با رنگ های تازه مرا آشنا کند

 

او می رسد که از پس نه ماه انتظار

راز درخت باغچه را برملا کند

 

او قول داده است که امسال از سفر

اندوه های تازه بیارد، خدا کند

 

او می رسد که باز هم عاشق کند مرا

او قول داده است به قولش وفا کند

 

خش خش، صدای پای خزان است

یک نفر در را به روی حضرت پاییز وا کند...

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4      

محبوب کردن