از شورىّ چشم اهالى ترس دارم
از مردمان این حوالى ترس دارم
از خود که گاهى آب م اما گاه آتش
از این دل حالى به حالى ترس دارم
از اینکه ما مثل دو تا ماهى بچرخیم
در برکههاى بى خیالى ترس دارم
هر چند با تو شادمانم لحظهها را
از گریههاى احتمالى ترس دارم
هر چند چون پیچک تو را در بر گرفتم
همواره از آغوش خالى ترس دارم
ما دو درخت در کنار رود هستیم
با این همه از خشکسالى ترس دارم
از چشم بد باید تو را زیبا بپوشم
از شورىّ چشم اهالى ترس دارم
شاعر : سیامک بهرام پرور
دیگر اشعار : سیامک بهرام پرور
نویسنده :