هی نگو حوصله کن. فرصت من محدود است
ای اجل دست بجنبان و نگو که زود است
این همه مهلت بیهوده به کافر دادن
این همه پند و نصیحت شدنم بیهودست
نه امیدی به مسلمان شدن من باقیست
نه امیدی به نویدی که خدا فرمودست
اختیاری که به من داده ز من سلب شده
از همان روز ازل قسمت من این بودست
من به راه کج و بی راهه گرفتار شدم
چه کنم راه رسیدن به خدا مسدود است
توبه از گرگی شنیدیم که چوپان شده است
گوسفندان به خدا توبه ی او مردود است
من به دینی که تو داری به خدا مشکوکم
تو که دستت به جدا کردنمان آلودست
گردن از چوبه ی اعدام تو را میخواهد
ای اجل دست بجنبان و نگو که زود است
دیگر اشعار : محسن مهرپرور
نویسنده : علیرضا بابایی