قدر خودم را بیشتر از قبل میدانم
وقتی به جرم بی کسی در کنج زندانم
حرفی ندارم از خودم پنهان کنم اینجا
حرف دلم را میزنم،با اینکه میدانم
من عاشق تنهائیم، چون مثل من هستم
وقتی که پیش دیگرانم مثل آنانم
یک شعر تازه مینویسم توی سلولم
بعدا خودم با شوق آنرا زود میخوانم
من مثل من هستم،همیشه ساکت و کم رو
من با خودم راحت ترم،وقتی پریشانم
وقتی که از خود بیخودم،دلشوره میگیرم
تا لحظه ی برگشتنم بی تاب میمانم
من عاشقم،عاشق نباشم زندگی سخت است
من عاشق پرسه زدن توی خیابانم
"دیوانه" اصلا واژه ی خوب و قشنگی نیست
گاهی خودم را از خودم با سنگ میرانم!
وقتی که بیصبر و قرارم و خسته و منگم
وقتی که با سیگار کنت ام زیر بارانم
من عاشق "آزادی"ام،این واژه ی مجهول
شاید فقط من معنی آنرا نمیدانم
در ظاهر آزادم،ولی در باطنم گیرم
درگیر این "من" بودنم،درگیر "انسان"ام
-----------------------------------------------------------------------------
باتشکر از مجتبی به خاطر پیشنهاد این غزل
"محسن مهرپرور"
دیگر اشعار : محسن مهرپرور
نویسنده :