سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 838 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096920


صفحه نخست      

و شاعر قهوه اش را سرکشید و...

بدست در دسته تاریخ : 93/3/4 ساعت : 4:54 عصر

 


و شاعر قهوه اش را سرکشید و

تکانی خورد تا خوابش پرید و

همین که عینکش را جا به جا کرد

نگاهش از رخ ساعت سُرید و

تمام خاطراتش را ورق زد

همان احساس آبی هی وزید و

چه تصویر قشنگی از گذشته

اقاقی، نسترن، با رقص بید و

جوانی، کله شقی، بی خیالی

همان عصری که با او می دوید و

همان دلواپسی های عجیبش

کنار آرزوهای بعید و...

دو دل بودن همیشه عادتش بود

صدایی از دلش اما شنید و

تفال زد به حافظ خوب یا بد

کسی آن سوی ذهنش آفرید و

به هرشکلی که می شد دل سپرد و

دل سنگش به ظاهر هی تپید و

به عشقش شعرها ی تازه تر گفت

غزل تا مثنوی، حتی سپید و ...

گذشت از پنجره بی تاب تر شد

از این پروانگی ها دل برید و

غزل را باز هم نیمه رها کرد

دوباره عینکش را جا به جا کرد

 

 

 

 


"پوریا بیگی"


دیگر اشعار :

محبوب کردن