در این خیال پر از انعکاس چشمانت
شبیه عابری ام ناشناس چشمانت
که توی بهت خیابان خسته میلولم
میان وسعت اندوه خاص چشمانت
بیا و دست مرا توی دستهات بگیر
ببین که گم شده ام بی حواس چشمانت
سپرده ام به قماری که مثل تقدیر است
تمام زندگی ام را به تاس چشمانت
اجابت همه ی لحظه های دلتنگی است
عبور عطر جنون ریز یاس چشمانت
شبیه مزرعه ای ناگزیر پاییزم
بیا که دل بسپارم به داس چشمانت
تارا روحانی رانکوهی
با تشکر از سارا
دیگر اشعار : تارا روحانی رانکوهی
نویسنده : علیرضا بابایی