سکوت که می آید در دلم دلهره ای به پا میکند
انگار کسی بی صدا نامت را صدا می زند و من
دوباره دلتنگ می شوم
کاش بیشتر صدایت میزدم
کاش بیشتر پاسخم میدادی
کاش بیشتر می گفتی،کاش بیشتر می شنیدم،بیشتر می دیدم، بیشتر دوستت میداشتم
ای کاش بیشترزندگی می کردیم
وکاش و ای کاش و لعنت بر این کاش ها که سکوت را زهر می کند بر دهانم!
و وای بر آن لحظه که خاموشی بر این سکوت همراه شود
دیگر انگار و گویی و ای کاش هیچ
همه توست
خاموشی در دل سکوت خنجر نبودنت را بر دلم می زند و
همه تو را میبینم،همه تورا می شنوم،همه تورامی خوانم
همه تو میشوی!
تو که خودت را در آینه می نگری
تو که به من خیره می شوی
تو که قهوه می نوشی
تو که سلام می کنی
تو که به خواب میروی
نه،به خواب نه،تو که می روی!
تو که تمام می روی و
من که بی هیچ میمانم
از این است که من همه
دلداده سکوتم،عاشق خاموشی،دیوانه هیچ
فاطمه مهدوی
با تشکر از سارا
دیگر اشعار : فاطمه مهدوی
نویسنده : علیرضا بابایی