پیله را کردم رها تا گنبد بی مرزم ارزانی شود
پیش خود پنداشتم پرواز ، پنهانی شود
در هوای تو ز لانه پر زدم تا ناکجا
هر هوایی ممکن است ابری و طوفانی شود
قلب من را میزبان عشق تو ، چون رعیتیست
که به نزدش پادشه دعوت به مهمانی شود
دل اسیر عالم روی تو باشد نیست غم
خرم آن موری که در انبار زندانی شود
عشق طوفان است و من بر عرشه ی کشتی قلب
عقل را ترسم که اندر قله کنعانی شود
بس پریشانم میان عشق یا دوری ز عشق
"نیما سعیدی"
جالب است این هر دو اسباب پریشانی شود
"نیما سعیدی"
....................................................................................
سپاس فراوان از "سپیده" بخاطر انتخاب های بی بدیل و همیاری همیشگی اش!
دیگر اشعار :
نویسنده :