لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفری
ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری !
بار ها پیش روی آیینه زل زدی توی چشم های خودت
با خودت فکر کرده ای چه شده که به شدت دچار یک نفری ؟!..
" چشم های سیاه سگ دار"ش شده آتش بیار معرکه ات
و تو راضی به سوختن شده ای چون که دار و ندار یک نفری
(عاقبت با زغال دست شما سر قلیان من به حال آمد!
که تو آتش بیار معرکه نه! بلکه آتش بیار یک نفری )
شک ندارم سر تصاحب تو جنگ خونین به راه می افتد
همه دنبال فتح عشق تو اند و تو تنها کنار یک نفری ...
جنگ جنگ است جنگ شوخی نیست
{ جنگ باید همیشه کشته دهد! }
و تو از بین کشته های خودت صاحب اختیار یک نفری
با رقیبان زخم خورده ی خود شرط بستم که کشته ی تو شوم
کمکم کن که شرط را ببرم سر میز قمار یک نفری !
مرد و مردانه در کنار تو ام تا همیشه در انحصار تو ام
این وصیت بگو نوشته شود روی سنگ مزار یک نفری ...
امید صباغ نو
دیگر اشعار : امید صباغ نو
نویسنده :