بی وفایی پیش چشم این اهالی خوب نیست
التماست می کنم، این بی خیالی خوب نیست
خنده های رفتنت در کوچه ها ویران گرند
گریه های ماندنم در این حوالی خوب نیست
مادرم می گفت: شاید یک غروبی آمدی
انتظار سرنوشت احتمالی خوب نیست
بی تو مشغول تمام خاطرات رفته ام
ای تمام هستی ام خوداشتغالی خوب نیست
کوزه ای هستم که با درد ترک خو کرده ام
جا به جایی های این ظرف سفالی خوب نیست
چون رمیدن های آهو نازهایت جالب است
دشتِ چشمم را نکن حالی به حالی خوب نیست
بعد از این حالِ من و این کوچه و این باغِ گل
از نبودت مثل این گلهای قالی خوب نیست
ابوالقاسم خورشیدی
دیگر اشعار : ابوالقاسم خورشیدی
نویسنده : علیرضا بابایی