تو مثل چشم دریا عاشقى و پاک و بارانى
و من یک تکه از دریا ؛ ولی نمناک و طوفانى
به یاد چشم هاى تو تفأل مى زنم امشب
ببینم مى روى آخر از اینجا یا که مى مانى
تو رو جان همانى که جدایت کرد از چشمم
همین امشب بیا در کلبه ى سردم به مهمانى
عجب روز قشنگى بود روز آشنایى مان
چه شد حالا که از آن انتخاب خود پشیمانى؟
همه بُردند از خاطر مرا ؛ من ماندم و چشمت
تو هم رفتی و یادت رفت نام ِ من به آسانى
چه زود از یاد بُردى آن قرار روز اول را
همان که قول دادى این پریشان را نرنجانى
اگر چه رفته ای و بار دیگر بر نمى گردی ؛
ولى دیوانه ات هستم ، خودت هم خوب مى دانى
تمام شمعدانى ها برایت اشک مى ریزند
دلت آمد دل گل هاى باغم را بلرزانى ؟
و عادت درد سنگینى ست وقتی اوج مى گیرد
به من عادت نکردی ، طعم حرفم را نمى فهمى
تماشا مى کنم این قصه را زیباى من ، امــا
خُـدا را خوش نمى آید که این دل را بسوزانى
مریم حیدرزاده
دیگر اشعار : مریم حیدرزاده
نویسنده :