تنها تر از نیلوفرِ مُردابِ خاموشی
غمگین تراز بارانیِ سردی که می پوشی
با چشم هایی خسته و تب کرده بیدارم
می ترسم از یک پلک و یک دنیا فراموشی
می ترسم از برق نگاهت لحظه ی رفتن
از سردیِ آهِ تو هنگام هم آغوشی
یک شب دلت راجای من بی"تو"تصورکن
دیدی چه ساده مثل سیر وسرکه می جوشی
فنجان قهوه ، شعر، شب ،"نه نه " نمیچسبد
لطفا بمان حتی اگر چیزی نمی نوشی
لطفا شبت را روی بازوهای من سر کن
ای چشم هایت بهترین دارویِ بی هوشی
رویای من مردن به روی دست های توست
هرچند بعد ازمن توهم مشکی نمیپوشی
سجاد صفری اعظم
دیگر اشعار : سجاد صفری اعظم
نویسنده : علیرضا بابایی