باران به بغض یک زن تنها نیاز داشت
شیشه برای گریه فقط " ها " نیاز داشت
آهش دوباره شیشه ی درمانده را گرفت
زن بغض کرده بود و کسی را نیاز داشت
انگشت روی شیشه کشید و نوشت : غم
"غم" گریه شد دورنش و حالا نیاز داشت _
سر روی زانویش بگذارد که هق هق اش
جایی برای دفن صداها نیاز داشت
باران به شیشه خورد و غمش خورده شد ، وبعد
دل ، درد می کشید و مداوا نیاز داشت
دلشوره ای گرفت و شبش تلخ تلخ شد
چون ماهیان تشنه به دریا نیاز داشت
زل زد به جاده ، سرخ شد و پرده را کشید
جیغ بنفش پرده تماشا نیاز داشت
این بغض لعنتی که امانش نداد ، رفت...
یک زن به شانه های تو این جا نیاز داشت ...
مریم آرام
دیگر اشعار : مریم آرام
نویسنده : علیرضا بابایی