میرسی اخم میکنی که چرا :"باز بوی سپند میآید؟ "
چه کنم؟ با وجود اینهمه چشم ،به وجودت گزند میآید
به جنون میکشد سر و کارم؛ کوچه از جیک جیک لبریز است
میرسی و زبان گنجشکان با ورود تو بند میآید
میرسی مثل سرو در رفتار ،چشمها خیره میشوند؛ انگار
که به جنگ قبیلهی قاجار لطفعلیخان زند میآید
می رسی و هوای فروردین ،جای باران گلاب میبارد
از هوای گرفتهی اسفند ، برف نه؛ حبّه قند میآید
باز زیبایی جهان کم شد،باز تقصیر توست میبخشی
بارها گفتهاند اهل نظر به تو موی بلند می آید
دستهای تو را که میگیرم ، دست وقتی که میکشی از من
بر لب پاسبان و دستفروش بازهم نیشخند میآید
احتمالاً دوباره شاعرکی آمده شهرمان غزل خوانده
که به چشمت یکی دوماهی هست شعر من ناپسند میآید
آرش شفاعی
وبلاگ شاعر : http://arashshafai.persianblog.ir
دیگر اشعار : آرش شفاعی
نویسنده : علیرضا بابایی