دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست
در من طلوع آبی آن چشم روشن
یادآور صبح خیال انگیز دریاست
بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست
ما هردومان خاموش خاموشیم اما
چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آنک چراغانی که در چشم تو برپاست
بگذار دستم راز دستت را بداند
بی هیچ تردیدی که دست عشق با ماست
دیروزمان را با غروری پوچ کشتیم
امروز هم زان سان ولی آینده ماراست
حسین منزوی
دیگر اشعار : حسین منزوی
نویسنده : علیرضا بابایی