سلام!
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدن...
گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شاد مانی
بی سبب می گویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنار زندگی میگذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد
و نه این دل ناماندگار بی درمان
تا یادم نرفته بنویسم حوالی
خواب های ما سال پر بارانی بود
من می دانم همیشه حیاط آنجا
پر از هوای تازهء باز نیامدن است
اما تو لااقل حتی ، هروهله ، گاهی ،
هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رویا شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم خواب دیده ام
خانه ای خریده ام بی پرده ، بی پنجره ، بی در ، بی دیوار ..
تو کاش خبر داشتی از دل من . از دل عرفانی که نا خود آگاه می خندد بی آنکه بداند چرا گاه در حال خندیدن اشک در چشمانش حلقه میزند
اصلا حواست هست چند وقت است از هم دور شده ایم
شاید من از تو
شاید تو بی من
شاید من بی تو
راستی این چند وقت خواب های بوی تو را گرفته زیاد دیده ام
خواب باران .. خواب پاییز .. خواب تو
چشمانم خیس می شوند از غم نگفته هایم .
آه ... و تنها آه
محمدمهدی اسماعیلی(عرفان)
دیگر اشعار : محمدمهدی اسماعیلی
نویسنده : علیرضا بابایی