به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
نه یک ، نه ده ، که تو را صد هزار بافه ی مو
دریغ از این که مرا صد هزار گردن نیست
تو را چنان که تویی هیچ شاعری نسرود
«زنی چنین که تویی جز تو هیچ کس زن نیست»*
مخاطبان عزیز ! این زنی که می شنوید
فرشته ای است که البته پاک دامن نیست
که دست هر کس و نا کس دخیل دامن اوست
ولی رسالت او مستجاب کردن نیست
طنین در زدنش منحصر به این فرد است
که هیچ طنطنه ای اینقدر مطنطن نیست
خوش آمدی ... بنشین ... آفتاب دم کردم
که چای ، دغدغه ی عاشقانه ی من نیست
زمانه ای شده خاتون که هفت خوان از نو
پدید آمده اما یکی تهمتن نیست ...
علیرضا بدیع
دیگر اشعار : علیرضا بدیع
نویسنده : علیرضا بابایی