شانه را در هوس زلف کجت آزردم
بار کج بود که بر شانه به منزل بردم
اشک ، لبهای پُر از زخم مرا تر میکرد
عوض بوسه فقط زخم زبان میخوردم
با دل تنگ به امید فرج میرفتم
باز با سر به دل سنگ تو برمیخوردم
مست میکردم و دنبال خودم میگشتم
آنقدر مست ، که گاهی به خودم میخوردم
دور باطل زدم و باختم و بازی را
در همان نقطه ی آغاز به پایان بردم
دم رفتن، نفسی تنگ در آغوشم گیر
چادر گلگلی ات را کفنم کن، مُردم
بهمن صباغ زاده
دیگر اشعار : بهمن صباغ زاده
نویسنده : علیرضا بابایی