بیا از شانه ام سنگینی ِ این بار را بردار
بَمی شد رفتنت برگرد و این آوار را بردار
تو رفتی بستری شد قلب من درکنج تنهایی
بیا از سینه ام این مزمن ِ بیمار را بردار
چه شبهایی که این گردن گره با دست هایت خورد
بیا از روی این تن گردن ِ بیکار را بردار
نمی بینم که چیزی بین ما حائل شده اما
اگر هم هست برگردو تو آن دیوار را بردار
شدم مانند یک ساعت که میگردد به دور خود
بیا با فصل چشمانت کمی تکرار را بردار
تنم یخ کرد این بالا به مردم نیست امیدی
بیا این نعش آویزان شده بر دار را بردار
مجتبی اصغری فرزقی
دیگر اشعار : مجتبی اصغری فرزقی
نویسنده : علیرضا بابایی