سوختم در آتش عشقت سراپا سوختم
در ره وصلت بتا پروانه آسا سوختم
شمع نذر عاشقانم اختیار از من نبود
در شبستان حرم یا در کلیسا سوختم
در شب هجر تو دل داند که در معراج عشق
جلوه دلدار دیدم چون مسیحا سوختم
از جفای یار هر شب اشک ریزان همچو شمع
آتش اندر دل زدم لرزان سراپا سوختم
وادی عشق ترا گفتم که باشد کوه طور
راز و رمز عشق می گفتم چو موسی سوختم
شمع را از خانه بیرون بر نمی خواهم رقیب
تا ببیند همچو او گریان بهرجا سوختم
ناشناس
دیگر اشعار : ناشناس
نویسنده : علیرضا بابایی