پریشان کن سر زلف سیاهت شــــانه اش با من
سیه زنجیر گیسو بــاز کن دیوانه اش با من
که می گویـد که می نتوا ن زدن بی جـام وپیمانه
شراب از لــــعل گلگونت بده پیمانه اش با من
مگر نشنیده ای گنجینه در ویرانه دارد جای
عیان کـن گنج حسنت ای پری ویـــرانه اش با من
ز سوز عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه
تو مجنون ساز از عشقت مرا افسانه اش با من
بگفتم صید کردی مرغ دل نیکو نگهدارش
سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با من
ز تـرک می اگر رنجید از من پیر میخانه
نمودم تـوبه زین پس رونق میخانه اش با من
مگو شمع رخ مه پیکران پروانه ها دارد
تـو شمع روی خود بنما بُتا پروانه اش با من
پی صید دل آن بلبل بـاغ صفـا ساقی
به گلزار صفا دامی بگستر دانه اش با من
حمید نقوی
دیگر اشعار : حمید نقوی
نویسنده : علیرضا بابایی