تماشایت شروع عشق در شبهای بارانیست
مرا آغاز کن با خود، جهان جای تماشا نیست!
چنان بی اختیارم کرده گندمزار موهایت
که شرح حال من مانند موهایت، پریشانیست
پریشان کن وجودم را پریشان و پریشان تر
که فرق عشق با عادت، همین میزان ویرانیست
غمی زیباتر از این عشق در دنیا نخواهی دید
که آغازش پریشانی و پایانش پشیمانیست
به بغض و گریه هایم قول دادم شانه هایت را
همین انگیزه ی طی کردن شب های طولانیست
گناه دلبری کردن تمامش گردن یوسف
که در این عشق بدنامی سزاوار زلیخا نیست
به داروها نیازی نیست وقتی که تو را دارم
علاج خستگی هایم، فقط آغوش درمانیست!
تو را از درد تنهایی،مرا از عشق ترساندند
هزاران دوستت دارم در این تردید زندانیست
من از دیوانگی در اولین دیدار فهمیدم
که امکان فرار از عشق، با دیوار حاشا نیست
نبودی باز امشب هم، خیالت را بغل کردم
به لطف عشق، با تنهایی ام تا صبح مهمانیست
تو تنها تکیه گاه امن در روز مبادایی
بیا! شبهای تنهایی کم از روز مبادا نیست
تمام شهر احوال مرا با چتر می پرسند
که بی تو آسمان روزگارم خیس و بارانیست
#علی_صفری
دیگر اشعار : علی_صفری
نویسنده : علیرضا بابایی