بوسید سرم را که بگوید نگران بود
دنبال کسی بود که خود غافل از آن بود
دل بود و گرفتار وفایی که به سر نیست
من بودم و یاری که دلش با دگران بود
هرشب جگرم سوخت از این عشق خیالی
این سیل جگرسوز که از دیده روان بود
من ساکن کوی توام و از تو چه دورم !
میسوزم از این عشق که در برزخ جان بود
هرچند بگویم که تو را دوست ندارم
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان بود
نرگس_بهارلویی
دیگر اشعار : نرگس_بهارلویی
نویسنده : علیرضا بابایی