هنوز آن کودکی هستم که از قهر تو میترسد
همان که از غم پنهان تو چیزی نمی فهمد
برایم نوح بودی و چو کنعان ناخلف بودم
ولی این بار کنعان دل به آیین تو میبندد
دل دیوانه و سرکش ندیدی معجزاتش را ؟؟
هوا عطر خدا دارد پدر وقتی که میخندد
صدایت قرص تسکینم چه نجوایش چه فریادش
به هر چه دارم از دنیا صدای توست میارزد
به روی شانه ام دستت که باشد کوهم و مغرور
دلم را قرص کردی چون دل هر کوه میلرزد
به موهایت قسم مدیون دریای دلت هستم
پدر ، آن قهرمانی که بدون وقفه میجنگد
مسعود بابائی
دیگر اشعار : مسعود بابائی
نویسنده : علیرضا بابایی