بیا برای تو قدری بهار آوردم
کرشمه های غم انگیز تار آوردم
سر سپید و جوانی و عمر رفتهی خود
برای چشم تری با وقار آوردم
نشد تمام درختان باغ را بخرم
گلی برای تو از سبزه زار آوردم
تمام شهر پر از دلبران زیبا بود
حدیث عشق تو را از کنار آوردم!
قد خمیده ی مردی که دوستت دارد
حکایتی ست که بی انتظار آوردم
کمی شراب سفید و کمی غزل،سوغات
برایت از سفر قندهار آوردم
هزار شعر فخیم از خودم شنیدی حیف
خوشت نیامد و من "شهریار" آوردم
اگر که بی تو زمستان شدم ،فدای سرت
بیا ... برای تو قدری بهار آوردم
سعید صولت
دیگر اشعار : سعید صولت
نویسنده : علیرضا بابایی