تا بیفتد روسریت از سر، مشقت می کشند
بادها الحق والانصاف زحمت می کشند!
بس که هرجا بر سرت دعواست حتی شانه ها
انتظار تار موی ات را به نوبت می کشند!
چشم تو... ابروی تو... یاللعجب این روزها
مست ها را هم به محرابِ عبادت می کشند
جای هر روزی که بی تو در دلم زخمی نشست
رسمِ زندان است... بر دیوار آن، خط می کشند
میوه می چینم، برایم برگ ها را پس بزن
دست هایم پشتِ پیراهن خجالت می کشند
بس که در عین ریا، "مردم فریب" اند آخرش
چشم هایت را به دنیای سیاست می کشند
پس مواظب باش وقتی عابرانِ سر به زیر
با زبانِ بی زبانی از تو منت می کشند!
مردمِ چشمم به خـون از دولتِ عشق ات نشست
هرچه مردم می کشند از دستِ دولت می کشند!!!
علی فردوسی
دیگر اشعار : علی فردوسی
نویسنده : علیرضا بابایی