تو دلت سنگ و دلم چشم به در دوخته است
نزن آتش به درختی که خودش سوخته است
به خدا رسم وفا نیست ، دلی را ببری
که وفا را ، خودش از محضرت آموخته است
چه بگویم به خدایت ، که جهان باخبر است
که در این دل چه حریقی که برافروخته است
گل من سرکش و زیباست ، دل آراست ، ولی
حیف ! در سینه جفا و ستم اندوخته است
قصد او چیست؟ ، که عمری به اسارت ببرد؟
یوسفی را که به صد قافله نفروخته است؟
محسن نظری
دیگر اشعار : محسن نظری
نویسنده : علیرضا بابایی