هی ابر میشدم من و باران نمی گرفت
باید شروع میشد و پایان نمی گرفت
تصویر گیج زندگیِ با توام دریغ
از دور جلوه داشت ولی جان نمی گرفت
من ساده عاشقت شده بودم ولی چه سود
وقتی که زندگی به من آسان نمیگرفت
بین من و تو فاصله انداخت عاقبت
تقدیر از من و تو که فرمان نمی گرفت
کیفیت عبور تو از من....من از تو ....آه !
این گونه کاش سیر شتابان نمی گرفت
خشکید چشمههای امیدی که داشتیم
باران نمیگرفت...نه، باران نمی گرفت
دنیا دلش شکست برای من و تو آه!
ما دلشکستهها که دعامان نمی گرفت
بی شک اگر که میشیِ چشمت نبود عشق
در من هنوز هم سر و سامان نمی گرفت
مهرداد نصرتی
دیگر اشعار : مهرداد نصرتی
نویسنده : علیرضا بابایی