باید ببوسی چشــم های روشنــم را
تا پــُر کنــد آغــوش تــو حجـمٍ تنــــم را
تـلخ است فـال قهــــوه ی چشمم و شاید
شیرین کُند طعــــمٍ لبت بوسیدنم را
تا حلقه گیسـوی تو راهی دراز است
مهمـــان دستانت کُن امشب گردنــم را !
آرام در دستت بیفتد سیبٍ لذت
شاید که آسانتر کند این ! چیدنــم را !
سرمست خواهم شد به بــوی صد سبــد یـاس
وقتی که عطرت پـُر کند پیراهنـم را
ناشناس
دیگر اشعار : ناشناس
نویسنده : علیرضا بابایی