جا نمازم را به سمتت بی وضو وا کرده ام
من خدای گمشـــده را تازه پیـــدا کرده ام
سوی مسجد رفته ام هربار،مقصودم تویی
من تعهّـد با تو در این خانه امضـــا کرده ام
در دلم پیچیـــده عطرت بر تنم دستـــانِ تو
سفت آغوشــت گرفتم یـــادِ بودا کرده ام !
صد هزاران راه را بیراهــه می پیموده ام
حال امّا کفشِ ایمــان را ببین پـــا کرده ام
رازِ آن دیوارِ کج از خشـــتِ اول بر ملاست
من ، تقــــلّا بر بنــــایش تا ثریــــا کرده ام
مثلِ گـــرمای تنِ مـــادر پُر از آرامشـــی
یادِ دورانِ قشـــنگِ کــــودکی را کرده ام
بیصــِـدا در قلبِ بــاران دیده ام مأوا بگیر
با طلوعت آســمانم را چه زیبــا کرده ام
عاطفه بابائی
دیگر اشعار : عاطفه بابائی
نویسنده : علیرضا بابایی